از جمع غریبه ها جدا خواهم شد.
همسایه چشمان شما خواهم شد.
در بازی عشق خاطرت باشد جمع،
نازل به سرت عین بلا خواهم شد.
« بابک حسین زاده برجوئی »
باید که غم جهانیش را بدهید،
سرمایه آسمانیش را بدهید.
در کوه و بیابان خبری نیست که نیست.
« لیلا » شده ام؛ نشانیش را بدهید.
« بهناز جعفری »
می گفت که فکر عاقبت باید کرد،
اندیشه روز آخرت باید کرد.
گفتم به زبان ساده تر: « در هر کار،
با عشق صلاح و مشورت باید کرد. »
« حسین گلچین »
در این شهری که لبریز از کویر است
تمام برگهایم زرد و پیر است.
فقط از ریشه ام یک تار باقیست.
به باران دلخوشم؛ هر چند دیر است.
« ثریا صفری »
نگاهم را کبوتر کرد امشب.
سکوتم را چه پرپر کرد امشب!
تمام شعرهایم عاشقانه.
ببین یادش چه محشر کرد امشب!
« اسماء سردارپور »